دخترک هفت ساله ، پس از آنکه آغاز سال تحصیلی اش را جشن گرفت ، به خانه برگشت . در را باز کرد . رخت آویز لباسهایش را آویزان کرد . ماکروویو غذایش را گرم کرد و قاشق غذایش را داد .
ساعت دو ، رخت خواب برایش لالایی خواند و بعد از بیدار شدنش کتابش املایش را گفت .
تا ساعت 5 با تلویزیون بازی کرد تا اینکه مهمانهایش خسته از سر کار برگشتند ; روز سختی بود !
+برگرفته از خودم و خانه خالیمان !